این بحث را ما با تفصیل بیشترى در کتاب «زندگانى پیغمبراسلام» آوردهایم، و برخى از اهل تحقیق بتفصیل در اینبارهقلمفرسائى کرده و حتى جداگانه کتاب نوشتهاند که از آنجملهمىتوان کتاب «راه سعادت» استاد فقید و محقق ارزشمندمرحوم شعرانى و مقاله محققانه دیگرى را که در کتاب«خاتمپیغمبران»در اینباره درج شده نام برد که چون با مقاله ما که درباره تاریخ تحلیلى اسلام است چندان ارتباطى ندارد و بیشتر بابحث نبوت خاصه رسول خدا«ص»ارتباط دارد تا با بحث ما و بهاصطلاح یک بحث کلامى است نه تاریخى،نمىتوانیم وقتخود و شما را با این بحث گسترده و عمیق بگیریم،ولى بهمانمقدار که مربوط به تاریخ مىشود یک اشاره اجمالى نموده ومىگذریم:
طبق روایات زیادى که در کتابهاى تاریخى و حدیث وسیره داریم بشارتهاى زیادى از پیمبران گذشته و دانشمندان و کاهنان در باره ظهور پیامبر بزرگوار اسلام«ص»وارد شده که بهاجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آنحضرت خبردادهاند،و علامه مجلسى«ره»در کتاب بحار الانوار در اینبارهبابى جداگانه تحت عنوان«باب البشائر بمولده و نبوته»منعقدکرده که بسیارى از آن روایات را در آنجا گرد آورده.
و بهر صورت قسمتى از این روایات همانهائى است که درتورات و انجیل آمده مانند:
آیه 14 و 15 از کتاب یهودا که مىگوید:
«لکن خنوخ«ادریس»که هفتم از آدم بود در باره همین اشخاصخبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا برهمه داورى نماید و جمیع بىدینان را ملزم سازد و بر همه کارهاىبى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکارانبى دین بخلاف او گفتند...»
که ده هزار مقدس فقط با رسولخدا«ص»تطبیق مىکند کهدر داستان فتح مکه با او بودند. بخصوص با توجه به این مطلبکه این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسى«ع»
نوشته شده.
و از آنجمله در سفر تثنیه باب 33 آیه 2 چنین آمده:
«و گفتخدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها ودرخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش بایک قانون آتشین...».
که طبق تحقیق جغرافى دانان منظور از«پاران»-یا فارانمکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانچه قبلا گفته شد فقط قابلتطبیق با همراهان و یاران رسول خدا«ص»است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنیناست:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهمخواست و او دیگرى را که فارقلیط است به شما خواهد داد کههمیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتى که جهان آنرا نتواندپذیرفت زیرا که آنرا نمىبیند و نمىشناسد،اما شما آنرامىشناسید زیرا که با شما مىماند و در شما خواهد بود.اینها رابه شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که اورا پدر به اسم من مىفرستد او همه چیز را بشما تعلیم دهد و هرآنچه گفتم بیاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه«فارقلیط»که ترجمه عربى«پریکلیتوس»است بمعناى«احمد»است و مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آنرا به«تسلى دهنده»ترجمه کردهاند و درفصل پانزدهم:26 چنین است:
«لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مىفرستم و او روحراستى است که از جانب پدر عمل مىکند و نسبت به من گواهىخواهد داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است:
«و من به شما راست مىگویم که رفتن من براى شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزدشما مىفرستم اکنون بسى چیزها دارم که بشما بگویم لیکنطاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقت بیاید او شما رابهر حقیقتى دایتخواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلمنمىکند آنچه مىشنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد»
و قسمتى دیگر آنهائى است که از دانشمندان یهود وراهبان مسیحى و کاهنان و منجمان و دیگران نقل شده مانندسخنان دانشمندان یهودى بنى قریظه که با«تبع»پادشاه یمنگفتند (1) و سخنان عبد الله بن سلام (2) و آنچه از سیف بن ذى یزن نقل شده (3) ،و سخنان«بحیرا»و«نسطورا» (4) و«سطیح»و«شق» (5) و«قس بن ساعدة» (6) یکى از بزرگان مسیحیت و روایتابو المویهب راهب (7) و«زید بن نفیل» (8) که باز هم براى نمونهبداستان زیر که خلاصهاى از نقل ابن اسحاق در سیره است توجهنمائید:
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مىنویسد: (9) ربیعة بننصر که یکى از پادشاهان یمن بود خواب وحشتناکى دید و براىدانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را بدربار خویش احضارکرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعة در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شماتعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیرآن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکى از آنها چنین گفت:چنین شخصى را که پادشاه مىخواهد فقط دو نفر هستند یکى«سطیح»و دیگرى«شق»کهاین دو کاهن مىتوانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعة بدنبال آندو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبلاز«شق»بدربار ربیعة آمد و چون پادشاه جریان خواب خود رابدو گفت،سطیح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى کهاز تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارىرا در کام خود فرو برد!
ربیعة گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت:سوگند بهر جاندارى که در اینسرزمین زندگى مىکند که مردم حبشه بسرزمین شما فرود آیند وآنرا بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت منصورت خواهد گرفتیا پس از آن؟
سطیح گفت:نه:پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعة پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافتیا منقطعمىشود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطعمىشود!
پرسید:سلطنت آنها بدست چه کسى از بین مىرود؟ گفت:بدست مردى بنام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدنبیرون خواهد آمد.
پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید:بدست چه کسى؟
گفت:به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحىمىشود.
پرسید:آن پیغمبر از چه قبیلهاى خواهد بود؟
گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بننصر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیرواناو خواهد بود.
ربیعة پرسید:مگر این جهان پایانى دارد؟
گفت:آرى پایان این جهان آنروزى است که اولین وآخرین در آنروز گرد آیند و نیکو کاران بسعادت رسند و بد کارانبدبخت گردند.
ربیعة گفت:آیا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطیح پاسخداد:آرى سوگند بصبح و شام که آنچه گفتمخواهد شد.
پس از این سخنان«شق»نیز بدربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار«سطیح»گفت و همین جریان موجب شد تاربیعه در صدد کوچ کردن بسرزمین عراق برآید و به شاپور-پادشاهفارس-نامهاى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را درجاى مناسبى در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین«حیرة»را-که در نزدیکى کوفه بوده-براى سکونت آنها در نظرگرفت و ایشانرا بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذر-فرمانرواىمشهور حیرة-از فرزندان ربیعة بن نصر است.
و بالاخره مىرسیم به اشعارى که ادیب الممالک فراهانىدر آن قصیده معروف خود سروده و مطلع آن چنین است:
برخیز شتربانا بر بند کجاوه کز چرخ همى گشت عیان رایت کاوه در شاخ شجر برخاست آواى چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه بگذر بشتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه وز سینهام آتشکده فارس نمودار
تا آنکه گوید:
با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید کارى که تو مىخواهى از فیل نیاید رو تا بسرت طیر ابابیل نیاید بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید تا دشمن تو مهبط جبریل نیاید تاکید تو در مورد تضلیل نیاید تا صاحب خانه نرساند بتو آزار زنهار بترس از غضب صاحب خانه بسپار بزودى شتر سبط کنانة برگرد از این راه و مجو عذر و بهانه بنویس به نجاشى اوضاع،شبانه آگاه کنش از بد اطوار زمانه وز طیر ابابیل یکى بر بنشانه کانجا شودش صدق کلام تو پدیدار
تا آنجا که در باره ولادت آنحضرت گوید:
این است که ساسان به دساتیر خبر داد جاماسب به روز سوم تیر خبر داد بر بابک برنا پدر پیر خبر داد بودا بصنم خانه کشمیر خبر داد مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد وان کودک ناشسته لب از شیر خبر داد ربیون گفتند و نیوشیدند احبار از شق و سطیح این سخنان پرس زمانى تا بر تو بیان سازند اسرار نهانى گر خواب انوشروان تعبیر ندانى از کنگره کاخش تفسیر توانى بر عبد مسیح این سخنان گر برسانى آرد بمدائن درت از شام نشانى بر آیت میلاد نبى سید مختار فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد آن سید مسعود و خداوند مؤید پیغمبر محمود ابو القاسم احمد وصفش نتوان گفت بهفتاد مجلد این بس که خدا گوید«ما کان محمد» بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار اندر کف او باشد از غیب مفاتیح و اندر رخ او تابد از نور مصابیح خاک کف پایش بفلک دارد ترجیح نوش لب لعلش بروان سازد تفریح قدرش ملک العرش بما ساخته تصریح وین معجزهاش بس که همى خواند تسبیح سنگى که ببوسد کف آن دست گهر بار اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را وى ساخته شیرین کلمات تو شکر را شیروى به امر تو درد ناف پدر را انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را تقدیر بمیدان تو افکنده سپر را واهوى ختن نافه کند خون جگر را تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار موسى ز ظهور تو خبر داد به یوشع ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع شامول به یثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع اى از رخ دادار برانداخته برقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع در دست تو بسپرده قضا صارم تبار